17شهریور
مراسم 12محرم
برگزاری مراسم شهادت امام سجادعلیه السلام باحضور اساتیدوطلاب حوزه کوثرواقشارمردم وتوزیع225پرس اطعام گرم بین عزاداران حسینی
دوازدهم محرم (شهادت امام سجادعلیه السلام)
من از این مردم بی عار دلم می گیرد
از مکافات از آزار دلم می گیرد
ذبح را آب نداده جلویم سر نبرید
تا قیامت من از این کار دلم می گیرد
سنگها از در و دیوار به ما می خوردند
تا ابد از در و دیوار دلم می گیرد
محمل عمۀ ما چقدر هول دادند
به خدا از سر بازار بدم می آید
دست من که بسته شد برده فروشی رفتم
من از این دست گرفتار دلم می گیرد
مُردم و زنده شدم بس که نگاهم غم دید
عمۀ من چقدر مجلس نامحرم دید
اجرای مراسم عاشورای حسینی
? يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
أَلا يَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَين قتل عَطشاناً …
——————–?——————–
قرائت زیارت عاشورا با صد لعن وصد سلام ودعای علقمه
توزیع ۳۱۰پرس اطعام قیمه بین عزاداران حسینی
روز دهم محرم الحرام مصادف با عاشوراحسینی ، سخنرانی دکتر سید ابراهیم حسینی امام جمعه محترم شهرستان فردیس
ومدیحه سرای حاج حسین جعفری
وپرچم گردانی حرم حضرت زینب سلام الله علیها
مرکزنیکوکاری بارش مهرفردیس وابسته به حوزه علمیه عالی خواهران کوثر
#حوزه_کوثر
#کانون_دانش_اموختگان
#کارگروه_فرهنگی_ولایتمداران
عاشورای حسینی
غلامرضا سازگار
بهــار گــل بـه جــراحــات پیکــرت پیداست
چقــدر زخــم بـر انـدام بیســرت پیداست
بــه مـادر تــو «زیـــارت قبــول» بـــاید گفت
که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست
تــو راسـت قــامت تــاریخی و خمیده قدت
خمیــدگیـــت ز داغ بــــــرادرت پیــــداسـت
اگــرچـه گـم شدهای در هجـوم کثرت زخم
بــه پـــارههـای جگـر داغ اکبــرت پیـداست
مگــر کــه فـــاطمـه الان کنــار مقتــل بــود
که روی سینه،گلِ اشک مادرت پیداست؟
مگــر نشـــان سنانهــا بـه پیکـرت کم بود
که جــای سیلی بر روی دخترت پیداست؟
تبسمــی کـــه زدی بــر فـراز نی میگفت
کــه در نگــاه تــو لبخنـد اصغـــرت پیداست
هنــــوز مـیبــــری از زخـــم کشتگانت دل
هنــــوز خنـــدۀ گـــلهای پــرپرت پیداست
بــه خــواهــر از گلـــوی پــارهپاره حرف بزن
کـــه روح در نفــــس روحپـــــرورت پیداست
شـــرار نالـۀ «میثـم» ز آتـش دل توست
همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست
مراسم تاسوعای حسینی
برگزاری مراسم تاسوعای حسینی باحضور اساتیدوطلاب حوزه کوثرواقشارمردم وتوزیع310پرس اطعام گرم بین عزاداران حسینی
تاسوعای حسینی
از سوز سینه میکشم آه…
سلام یا بقیه الله
فدای اشکِ چشم اشکبارت؛ آقای من اجرک الله
کسی چه میدونه کجایی؟
کجای دشتِ کربلایی…
هشتم محرم الحرام(حضرت علی اکبرعلیه السلام)
خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت پیمبر شده است
زرهت حرز علی داشت دریدند چرا
گرگ ها چنگ به رویِ تو کشیدند چرا
داغ سنگین تو را شانه به تاب نداشت
تشنه بودی پدرِ تشنهی تو آب نداشت
سنگ پرتاب شده سمت تو خورده به سرم
پهلویت را که دریدند در آمد پدرم
نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لب های تو ای محتضر آسان برسد
مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من
اجرای مراسم شیرخوارگان حسینی
برگزاری مراسم شیرخوارگان حسینی ومیثاق اساتید و طلاب حوزه علمیه عالی کوثرخواهران باشهید تازه تفحص شده مدافع حرم عباس آسمیه
هفتم محرم(شهادت حضرت علی اصغرعلیه السلام)
همراه بابایی هم قد سقایی! طفل شهید من مابین مردایی…
سر بچم روی نیزه سر باباش روبروشه؛ الهی مادر بمیره سر نیزه تو گلوشه!
گریه کم کن برام علی لای لای؛ آی بالام علی لای لای…
هرجا رفتی میام علی لای لای؛ آی بالام علی لای لای…
خوندی رجز مادر مثل علی اکبر! با گریه تو میدون گفتی انالحیدر!
تو نمیخواستی که تنها؛ توی گهواره بمونی…
چه رجزهایی که خوندی؛ با زبون بی زبونی!
این شده ناله هام علی لای لای؛ آی بالام علی لای لای
من علیمو میخوام علی لای لای؛ آی بالام علی لای لای…
گهواره ی خالی تو دست مادر موند…
حبیب بن مظاهر
یا حسین بر تـو غلامم
بر تـو وزینب سلامم
آمدم تا کنم جان فدایت
جان فدای تـو در کربلایت
با ولایت آشنایم
کربلای تـو منایم
مـن ز تـو گشته شاها هدایت
کعبه عشق مـن کربلایت
یا حبیبی مـن حبیبم
بیقرار و بی شکیبم
میشوم در ره دین فدایی
تا حسین جان شوم کربلایی
این بود تنها امیدم
بر درت اول شهیدم
جان خود بهرت آماده کردم
آمدم تا کـه دور تـو گردم
ششم محرم الحرام(قاسم بن الحسن علیه السلام)
وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد
ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد
تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن
گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد
کرم حسود مشت مرا باز کرده است
ماهی کور زود به قلاب می خورد
از هول خیمه های جوان مرده می رسند
اشکم به درد قصه ارباب می خورد
ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر
نام حسن به گوشه محراب می خورد
ای روضه وداع به قاسم نظاره کن
چشمان عمه پشت سرش آب می خورد
قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت
تصویر حمزه در جگرش آب می خورد
وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی
آیینه جان تجسم اعمال می کنی
گفتی عصای پیری من بعد اکبری
وقتش رسیده به قولت عمل کنی
با من قدم بزن که به مضمون رسانمت
با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی
وزن نسیم طبع تو را خسته می کند
باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی
خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است
باید به هر طریق به کامم عسل کنی
اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد
خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی
این عشق بود و قصه تکراری خودش
یار آمده است در جهت یاری خودش
بازاریان کوفه به دینار دلخوشند
اما خوش است چشم تو با زاری خودش
راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند
خو کرده این طبیب به بیماری خودش
زینب اسیر توست، تو در بند زینبی
هر کس بود به فکر گرفتاری خودش
آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد
ابلیس های بال شکن را شهاب شد
عمری که کوتهی نکند خواست از عمو
آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد
در سینه عمو نفس چار قل گرفت
با دستهای کوچک او بی حساب شد
برداشت کودکانه تیغ را به دست
حتی زره به خیمه شرمنده آب شد
آمد برای بدرقه مجتبی، حسین
گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد
چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد
تصویر حسن دست به دامان قاب شد
پایش نمی رسید که مرکب نشین شود
آغوش پادشاه برایش رکاب شد
(احمد بابایی)
پنجم محرم(عبدالله بن حسن علیه السلام)
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است
در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است
وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است
زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است
عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است
می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است
بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است
فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
(مصطفی هاشمی نسب)
چهارم محرم (دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها)
زینب آورد امانتی ها را
سربه زیر و خجالتی ها را
سینه زنهای اکبر و اصغر
اولین بچه هیئتی ها را
تا مشخص شود عیار خودش
می فرستاد قیمتی ها را
دولت دختر علی می برد
آبروی حکومتی ها را
روی پا نیزه ها بلند شدند
تا ببینند غیرتی ها را
دور می شد دو رد پا از هم
در پی آن ، دو تا صدا از هم
از همان دور بوسه می گیرند
جای بابا دوتا دوتا از هم
تا بسازند کربلا باهم
تا بگیرند کربلا از هم
با رجز های حیدری این دو
جان گرفتند بارها از هم
دورشان جمع می شود لشکر
کم کنی هر کدام را از هم
تیغ ها عاقبت یکی گشتند
تا شدند این دوتا جدا از هم
عاقبت داغ روزگار شدند
دو غزال حرم شکار شدند
سر هر یک به یک طرف افتاد
تا که معنای ذوالفقار شدند
تا که این دو علی علی گفتند
همه ی دشت نیزه دار شدند
دانه دانه به خاک افتادند
سیب بودند پس انار شدند
تیغ ها چون شدند دست به کار
چکمه ها نیز پا به کار شدند
ساعتی بعد با سری خونین
بر سر نیزه ها سوار شدند
مجیدتال
چهارم محرم (حربن یزیدریاحی)
حرّ ریاحیِ حسینم، یار امام عالمینم
شد عشق ثارالله دینَم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
گشته نصیبم این سعادت، در موج خون کنم عبادت
سعادتم گشته شهادت
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
با آن همه جرم و خطایم مشمول این لطف و عطایم
که کشته ی خون خدایم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
من خاک اکبر حسینم هدیه به اصغر حسینم
خجل ز مادر حسینم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
لب تشنه ی جام بلایم سیراب کوثر ولایم
آزاد مرد کربلایم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
آمده ام با عشق و احساس تا در حضور سید الناس
بوسه زنم بر دست عباس
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
اگر چه من نامه سیاهم حسین بخشیده گناهم
فرزند زهرا داده راهم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم
سوم محرم (حضرت رقیه سلام الله علیها)
یکی بود یکی نبود
صورت من شده کبود
آخه کنار قافله حرمله بود
عمو نبود
یکی بود یکی نبود
هیشکی به جز خدا نبود
پناهی جز یه بوته خاک
میان اون صحرا نبود
دست یکی گوشواره بود
دست یکی گهواره بود
انگشترت رو که دیدم
موهام سفید شد زود زود
یکی بود یکی نبود
تو قافله سقا نبود
از اون همه آب زلال
یه قطره سهم ما نبود
یکی بود یکی نبود
شکستیم از عمق وجود
اگه میگفتیم آب می خوایم
سهم ما جز کتک نبود
یکی بود یکی نبود
غیر بابا هیشکی نبود
تا که میگفتم بابایی
مارو زدن
جان بابا جان بابا
دوم محرم ورود کاروان به کربلا
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
از کعبه گِـــل آمده، تـــا کعبه دل می رود
این کاروان غم فزا، منزل به منزل می رود
یک زن میان محملی، بر ناقه در تاب و تب است
عبـاس و اکبــر دور او، ایـن زن خدا یا زینب است
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
لحظه به لحظه می شود درد و غمش در دل فزون
گویـد حسینش زیــر لـب انّا الیه راجعون
نجمه نمی گیـــرد نگــاه از روی ماه قاسمش
با اشک حسرت میزند شانه به موی قاسمش
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
در مهد آغوش رباب، رفته علی اصغر به خواب
بوسد گلـــوی نــاز او، امّــا دلــش در اضطراب
وقتی رقیه پــرده محمل بـه بالا می برد
دل می برد از قافله چون نام بابا می برد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
اول محرم(حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام)
زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد
همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد
چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد
وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد
فریب مردم پیمان شکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد
تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد
چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد
به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد
سرم قناره قصابخانه ها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد
سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد
زگوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد
از این اراذل و اوباش هر چه می آید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد
قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد
ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد
(محمود ژولیده)